هل تريد التفاعل مع هذه المساهمة؟ كل ما عليك هو إنشاء حساب جديد ببضع خطوات أو تسجيل الدخول للمتابعة.



 
ورودجستجوثبت نامأحدث الصورالرئيسية

 

 پارسي ها

اذهب الى الأسفل 
3 مشترك
نويسندهپيام
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالأحد ديسمبر 23, 2007 6:03 am

پارسی ها


بزرگ شدن پارسیها یکی از وقایع مهم قدیم است.
پارسیها هرگز از عرصه ی تاریخ خارج نشد,بلکه در مدت 25 قرن مکرر,افتادندو برخاستند,باز افتادندو برخاستند.بطوری که در خارج از ایران,پارس قائم مقام نام ایران گردیده.
پارسیها به ده طایفه بودند(شش طایفه ی شهری و ده نشین, چهار طایفه ی چادر نشین)
خانواده ی هخامنشی از طایفه ی پاسارگادیها( یکی از شش طایفه ی شهری ده نشینی ) بود که قبل از قیام کورش بر اخرین شاه ماد, در پارس زیر سلطه ی مادی ها زندگی می کردند.(پدر کورش پادشاه پارس بود)


اين مطلب آخرين بار توسط در الأربعاء ديسمبر 26, 2007 11:14 pm ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالأحد ديسمبر 23, 2007 6:13 am

کوروش بزرگ


دوران کودکی

استیاگ(اخرین پادشاه ماد) شبی در خواب دید که از دخترش موسوم به ماندان (ماندانا) چندان اب رفت که همدان و تمام اسیا غرق شد.
از مغ ها تعبیر این خاب را خاست و انها بقدری شاه را ترساندند که جرئت نکرد دخترش را به یکی از بزرگان ماد دهد,زیرا میترسید که دامادش مدعیه سختی برای تاج و تخت او باشد.
و بالاخره دخترش را به کمبوجیه (کامبیز),که از خانواده ی نجیب و مطیع پارس بود,داد.
پس از ان در سال اول این ازدواج,این بار خواب دید از شکم دخترش تاکی روئید که شاخ و برگ ان تمام اسیا را پوشاند.
تعبیری که مغ ها از این خواب کردند او را بیش از پیش ترساند.
شاه دخترش را که حامله بود مجبور کرد بدیدن او بیاید و بمحض ورود او را حبص کرد.بعد از مدتی ماندان دختری اورد و شاه او را به یکی از نیاکان خود(هارپاگ)داد و امر کشتنش را داد.
هارپاگ بعد از در میان گذاشتن مسئله با همسرش,حاضر به چنین جنایتی نشد.پس پسر را به یکی از چوپان های شاهی بنام میترادات (مهرداد) داد و گفت او را در جنگل تعمه ی حیوانات کن.
میترا دات زنی داشت (سپاکو) نام که تازه زائیده بود.و زن نگذاشت پسر را بکشد و طفل خود را که مرده بدنیا امده بود به کوه انداختن و جسدش را به هارپاگ نشان دادند.
وقتی طفل به ده سالگی رسید,همبازیه امرازادگان شد.
روزی در بازیشان متفق شدند که شاهی انتخاب کنند و کوروش (پسر چوپان) را انتخاب کردند.در این میان یکی از پسران که فرزند (ارتم بارس) مادی بود,از فرمان او سرپیچی کرد و کوروش دستور داد او را بشدت تنبیه کنند.او بمحض اینکه رهایی یافت خود را نزد پدر رساند و شکایت کوروش را نزد او کرد و او بنزد استیاگ.استیاگ چوپان و پسرش را فرا خاند و رو به کوروش گفت: ((تو چطور جرئت کردی با پسر کسی که بعد از من شخص اوله چنین معامله کنی؟))
کوروش جواب داد: ((در این امر حق با من است.زیرا مرا بشاهی انتخاب کردند و همه اوامر مرا اجرا کردند جز او,این بود که تنبیهش کردم.حالا اگر مستحق به مجازات میباشم اختیار باتوست.))
وقتی کوروش اینچنین سخن میگفت,استیاگ از شباهت او با خودش متحیر بود.
مدتی که از واقعه ی افکندن پسر در کوه گذشته بود را بیاد آورد,سن پسر چوپان را در نظر گرفته در اندیشه شد,پس از ان برای اینکه ارتم بارس رو دور کنه و از چوپان تحقیقاتی کنه به او گفت: ((ارتم بارس ,من چنان کنم,که نتو از من شکوه داشته باشی و نه پسرت.))
بعد اورا مرخص کرد و از چوپان پرسید: ((این طفل از کجاست و که او را بتو داده؟))
چوپان: ((این طفل پسر من است و مادرش هم زنده است.))
استیاگ گفت پس مایلی زیر شکنجه حقیقت را بگویی و دستور داد او را زجر دهند.در این حال چوپان حقیقت را گفت.
شاه هارپاگ را فرا خاند و او هم چون چوپان را دید اعتراف کرد.
شاه گفت: ((وجدان من از کاری که کرده بودم ناراحت بود ... حالا که طفل زنده مانده باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد,پسرت را بفرست که همبازیه نوه ی من باشد و خودت هم بضیافت من بیا.))
هارپاگ تشکر کردو به خانه رفتو طفل 13 ساله اش را که یگانه پسرش بود,نزد شاه فرستاد.
شاه امر کرد سر پسر را بریده و از گوشتش غذایی تهیه کردندو در مهمانی به هارپاگ خوراندند.بعد از او پرسید غذا چگونه بود؟
هارپاگ جواب داد بسیار خوب بود.
سپس زنبیلی را باو نشان داده و گفت هرچه میخواهی از ان بردار.همین که زنبیل را باز کرد,سر و دست و پای پسر خود را در ان دید و فهمید که گوشت چه کسی را خورده,ولی بروی خود نیاورد و شاه گفت:میدانی گوشت چه شکاری را خوردی؟
هارپاگ:انچه شاه کند خوب است.و باقی بدن پسرش را بخانه برد تا دفن کند.
شاه مغ ها را خواست و قضیه را کامل تعریف کرد.
مغ ها گفتند: ((خوابی که دیده بودی واقع شده,زیرا او را بشاهی انتخاب کردندو دیگر خطری تو را تحدید نمیکند.ولی بهتر است او را به مادرش در پارس بفرستی.))
کوروش به پارس رفت نزد پدر و مادرش.
کمبوجیه پدر کوروش پادشاه پارس بود و کوروش در دربار او بزرگ شد.


اين مطلب آخرين بار توسط در الأحد ديسمبر 23, 2007 6:30 am ، و در مجموع 3 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالأحد ديسمبر 23, 2007 6:14 am

قیام کوروش بر شاه ماد

هارپاگ که از شاه ماد کینه به دل داشت,دائمآ با هدایایی که برای کوروش میفرستاد و حرفحایش,او را بر ضد آستیاگ تحریک میکرد.
آخرین نامه ای که فرستاد را در شکم خرگوشی پنهان کرده بود و اینگونه بود: ((ای پسر کمبوجیه,خدا تو را حفظ کند,از آستیاگ قاتل خود انتقام بگیر.او مرگ تو را می خواست و اگر تو زنده ای اول از خدا و بعد از من است... .))
کوروش همه را بر علیه ماد بپا خواست و خودش سردار پارسیان شد.خبر به شاه ماد رسید و او کوروش را فرا خاند.کوروش خبر داد که باو بگویید زودتر از آنکه انتظار دارد مرا میبیند.
آستیاگ آماده ی جنگ شد و سپهسالاری لشکرش را به هارپاگ سپرد.
دو لشکر بهم رسیدندو قسمت عظیمی از لشکر ماد,حتی سپهسالار اونا(هارپاگ) چون نمیخواستند بجنگند شکست خورده فرار کردند.
خبر بگوش آستیاگ رسیدو مغ هایی که گفته بودن تعبیر خوابهایش واقع شده را گرفت و کشت.
پس از آن با لشکری مخلوط از پیر و برنا بطرف پارس شتافت.در این جنگ هم شاه شکست خورد و اسیر شد و هم مادیهایی که نسبت باو وفادار بودن کشته شدن.
کوروش به آستیاگ آسیبی نرساند و او را نزد خود نگه داشت.


اين مطلب آخرين بار توسط در الأحد ديسمبر 23, 2007 6:36 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالأحد ديسمبر 23, 2007 6:15 am

فتوحات کوروش

کوروش پس از فتح همدان,بجنگ پادشاه لیدیه که قبلاً به ایران حمله کرده بود,رفت.
کوروش به استقبال پادشاه لیدی می شتافت تا بالاخره در پتریوم باو رسید و جنگ ایران و لیدی سر گرفت.
طرفین در هنگام جنگ تلفات زیادی دادند و چون شب در رسید دست از جنگ کشیدند.
چون کرزوس(پادشاه لیدی)قوای خود را کمتر دید,سلاح دید که بطرف سارد عقب نشینی کند.زیرا فکر میکرد که کوروش بواسطه ی سختی زمستان و این نکته که دولت بابل را در پشت سر دارد,جرئت نخواهد کرد به سارد حمله کند.و همچنین خیال میکرد که بعد از زمستان قوای کمکی متحدین از راه میرسد.
اما کوروش فوراً با بابل وارد مذاکره شد و تکلیف صلح کرد و پادشاه لیدی آن را پذیرفت.
و فوراً بسوی سارد رفت,کرزوس سواره نظام خود را بجنگ فرستاد تا بر راه کوروش قرار بگیرن و با او بجنگند.
کوروش که میدانست سواره نظامش از لیدی ضعیفتره فوراً دستور داد شترهای بنه را به صف گزاشتند و اسبهای لیدی از بوی آنها و اندام آنها رَم کردند و سواره نظامهای دلیر و ماهر لیدی مجبور شدند پیاده بجنگند.
باین ترتیب سپاه کوروش پیروز,و لیدیهای شکست خورده,بشهر سارد پناه بردند و کوروش بی درنگ قصد تسخیر سارد را کرد.
در ابتدا خواست با حمله شهر را تصرف کنه ولی موفق نشد و آن را محاصره کرد.
کرزوس رسولانی به کشورهای متحد فرستاد و در خاست نیروی کمکی کرد.
دیوار سارد از هر طرفی محکم بود بجز سمتی که به کوهی بود و بدلیل شیب تندی که داشت نیازی در ساختن دیوار ندیده بودند.
چهارده روز از محاصره میگذشت که کوروش پاداش بزرگی وعده داد به کسی که زودتر از همه وارد شهر شود,چند تن از سربازان از روی کوه وارد شهر شدند و دربازه ی شهر را باز کردند و باین شکل سارد را تسخیر کردند.
بکرزوس پسری داشت که کور و گنگ بود و هر چه برای معالجه ی او تلاش کرده بود نتیجه ای نداشت,تا روزی که کوروش سارد را تسخیر کرد او زبان باز کرد.
(البته هرودوت که از بزرگترین تاریخ نویسان یونان است گفته که سارد را غارت کردند.ولی جدی نگیرید چون هرچی باشه یونانی بوده و یونان هم جزو دشمنان ما بوده)
کرزوس مات و مبهوت در گوشه ای ایستاده بود و یکی از سربازان کوروش که او را نمی شناخت,بسمت او دوید تا او را بکشد که ناگهان پسر لال او فریاد زد: ((ای مرد,کرزوس را مکش.))و اینگونه بود که بحرف آمد.

پس از تسخیر سارد(پایتخت لیدیه)تمام لیدیه به تسخیر سارد در آمد و حدود ایران به مستعمرات یونان در آسیای صغیر رسید.
کشور های یونانی آسیای صغیر در برابر کوروش متحد شدند و از اسپارت طلب کمک کردند.و نمایندگان اسپارت به آنجا رفتند و نامه ای به کوروش نوشتند: ((بر حزر باشید از این که مستعمرات یونان را آزار کنید,چه اسپارت چنین رفتاری را تحمل نخواهد کرد.))
و کوروش چنین جواب داد: ((از مردمی که در شهرهایشان جایی مخصوص دارند و در آنجا جمع میشوند,تا با قید قسم یکدیگر را فریب دهند,من هیچگاه تشویش نداشتم.اگر زنده ماندم,چنان کنم که این مردم بجای اینکه در امور اینیان ها دخالت کنند,از کارهای خودشان حرف بزنند.))
استمداد یونانیهای آسیای صغیر از اسپارتیها به همین جا ختم شد.
در واقع تهدید کوروش راجع به تمام یونانیها بود,چون در تمام شهرهای یونان,مردم در جایی میدان مانند جمع شده و در مورد امور صحبت میکنند و هر یک از ناطقین می خواهند عقیده ی خود را بمردم تزریق کنند.
کوروش شخصی را از اهل لیدیه بنام (پاک تیاس) بحکومت این مملکت معین کرد و ترتیبات آن را باحوالی که در زمان استقلال داشت باقی گذاشت و بعد کرزوس را با خود به ایران برد.
و چون پاکتاس کوروش را دور دید,دعوی استقلال کرد و از آنجا که کوروش خزانه را باو شپرده بود,مردم سواحل را با خود متحد کرد و سپاهی ترتیب داد.
بعد به سارد رفت و حاکم ایرانی را در ارک محاصره کرد.
این خبر در راه بگوش کوروش رسید و کوروش رو به کرزوس گفت: ((عاقبت این امر چیست؟چنین بنظر می آید که مردم لیدی برای خودشان و من زحمت فراهم کنند.آیا بهتر نیست که لیدیها را برده کنم؟تابحال من با آنان چنین رفتار کردم که شهر را به اهالی واگذارده ام.با این وجود در حیرتم که چرا با من چنین رفتار کردند.))
کرزوس در جواب گفت: ((شاها,در غضب مشو,لیدی ها نه از بابت گذشته تقصیر دارند و نه از بابت حال.گذشته تقصیر من بود و من کفاره ی آن را می دهم.حال تغصیر پاک تیاس است و باید مجازات شود.از تقصیر لیدی ها بگذر و برای اینکه بعداً نشورند چنین کن.
رسولی بسارد بفرست و بفرما,که لیدی ها اسلحه بر ندارند,در زیر زدا قبایی بپوشند,کفشهای بلندی پا کنند و اطفال خود را بنواختن آلات موسیقی و به تجارت عادت دهند.بزودی خواهی دید که مردان لیدی زنانی خواهند شد و خیال تو از شورش آنها راحت است.))
کوروش رأی را پسندید و (مازارس) مادی را به را بسارد فرستاد تا پاک تیاس رو دستگیر کند,و خود بپارس رفت.
وقتی مازارس به سارد رسید,دید که پاک تیاس و افرادش فرار کردند و به کوم که از مستعمره های یونان بود رفته.
مازارس دستورات کوروش را انجام داد و وضع زندگانی لیدی ها تغییر کرد.و بعد پیغامی به کوم فرستاد که پاک تیاس را تسلیم کند.و کومی ها هم این کار را کردند و پاک تیاس و افرادش بدست مازارس سخت مجازات شدند.
این سردار بتصرف مستعمرات یونانی پرداخت و تعدادی از آنها را بتصرف در آورد و بعد مرد و هارپاگ بجای او مأمور شد.(همان هارپاگ که با کوروش در قیام بر ضد آستیاگ(آخرین پادشاه ماد) همراه بود.)
این سردار بشهر فوسه رفته و آنجا را محاصره کرد و با آنها از در مسالمت در آمده و گفت: ((اگر تسلیم شوید,بهمین اکتفا خواهم کرد که برای علامت تسلیم یک دندانه ی برج را خراب کرده,و یک خانه در شهر بمن واگذارید.))
آنان قبول نکردند ولی چنین وانمود کردند که برای مشورت نیاز بوقت دارند و در این مدت سپاه پارس باید از دیوارها فاصله بگیره.
هارپاگ باینکه میدونست نیت خوبی ندارند اما قبول کرد.وقتی وارد فوسه شد با شهری خالی از سکنه مواجه شد.بعد از مدتی نیمی از مردم دوری شهرشان را تحمل نکردند و بازگشتند و به اطاعت از پارس درآمدند.
بعد از آن به تئوس پرداخت و آنجا هم مردم فرار کردند و شهر بتصرف پارس درآمد.بعد از مدتی حتی جزایر یونانی هم مطیع شدند.
باین ترتیب تمام کشورهای آسیای صغیر که حتی زمان لیدی ها هم مستقل بودند,سر تسلیم پیش آوردند.
پس از آنکه تمام آسیا به اطاعت پارس در آمدند,کوروش به بابل حمله کرد.(منظور از آسیا,صفحات غربی آسیاست)و بابل را هم تسخیر کرد.
ایالتهایی که در سمت شرقی فلات تابع شدند اینها هستند:
پارت(خراسان)-زرنگ(سیستان)-هرات-خوارزم-باختر-سغد-گندار-ثه ت گوش-ارخواتیش(قندهار کنونی)
معلوم نیست که فتح این ممالک قبل از تسخیر بابل بوده یا بعد از آن.
اطلاعات نشون میده که کوروش از سمت شرق تا سیحون پیش رفته و در آنجا شهری بنا کرده که بعدها موسوم به دورترین شهر کوروش گردید.


اين مطلب آخرين بار توسط در الأحد ديسمبر 23, 2007 6:38 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالأحد ديسمبر 23, 2007 6:17 am

فتح بابل

بابل شهری بود که در آن زمان نظیر نداشت,بخصوص که سقوط نینوا و سارد به وسعت و ثروت آن افزوده بود.
در میان جلگه هایی که از حیث حاصلخیزی کمتر نظیر داشت,و در کنار رود فرات و در بین راههایی که سه قاره ی آسیا,اروپا و آفریقا رو به هم اتصال میداد.
نزدیکی این شهر به دریای مغرب,دریای احمر و خلیج پارس,ارتباط آن بوسیله ی این خلیج با دریای عمان و هند,مقام بسیار ممتازی برای این شهر بود.
حالا باید ببینیم که این شهر با این همه امکانات و حسنات,چگونه در برابر کوروش ایستادگی میکند.
دیواری که 300 پا ارتفاع آن و 75 پا قطر آن است.این شهر را از هر طرف احاطه کرده و مربعی تشکیل کرده,که هر ضلع آن چهار فرسخ امتداد یافته.خندقی که خاک آنرا برای ساختن دیوار استفاده کرده اند,دیوار را از بیرون احاطه کرده.
این دیوار صد دروازه دارد و درهای آن از مفرغ ساخته شده اند.
بعد از این دیوار در درون شهر باز دیواری است که کمی از دیوار بیرونی ضعیف تر است.
در وسط شهر رود فرات جاریست.
مجرای رود را از دو طرف با آجر ساخته اند,این رود شهر را به دو قسمت کرده که با پل به هم متصلند که در مواقع لزوم می توانستند پل را بالا بکشند.
اسرای بنی اسرائیل همواره در انتظار سقوط بابل و انقراض این دولت بودند.
و بالا خره در سال 539 ق.م ,در بهار این سال,کوروش پس از اتمام تمام تدارکات خود قصد بابل را کرد و از رود دجله گذشت.
گفته های زیادی در مورد فتح بابل هست که چون تفاوت زیادی باهم دارند,لزومی در گفتن اون نیست,ولی چیزی که بین تمام گفته ها وجود داره اینه که ارتش پارس با وجود این همه خطوط متعدد دفاعی بابل,زود تر از آنچه که هر کسی انتظارش رو داشته باشه این شهر رو گرفت,که احتمالاً بدلیل اختلافات داخلی بوده.
(در اینجا بود که یهودیان از بند بردگی آزاد شدند.)
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالأحد ديسمبر 23, 2007 6:19 am

مطیع شدن فینیقیه و فلسطین

فینیقیها موفق به تشکیل یک ایالت متحد نشده بودند و هر شهرشان برای خود پادشاهی داشت.
آنان در دریا نوردی شهرت بسیاری داشتند.
این شهر در اواخر,جزو مستعمرات بابل بود که در زمان کوروش جزو ممالک ایران گردید و تا آخر دولت هخامنشی به ایران وفادار ماند.
کوروش بر تمام شهرهای فینیقیه حاکمی از همان شهر انتخاب کرد.
فلسطین هم مانند فینیقیه,با سقوط بابل,جزو ممالک ایران گردید و مطیع کوروش شد.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالأحد ديسمبر 23, 2007 6:20 am

امور شمال شرقی ایران,فوت کوروش

پس از این که بابل تحت حکومت کوروش در آمد,کوروش خواست ماساژت ها را مطیع کند.
مردم مذکور پر جمعیت و سلحشور بودند,غذایشان ماهی خام و لباسشان پوست شیر ماهی است.
کوروش با قشون خود بسمت این مملکت براه افتاد و شروع به ساختن پلی بر روی رود سیحون کرد تا از آن ابور کند.
در حالی که مشغول این کار بود,ملکه ی ماساژت ها سفیری نزد کوروش فرستاد که پیغامی از ملکه بهمراه داشت:
((شاه پارسیها,رها کن کارهایی که میکنی,چه تو نمیدانی نتیجه ی این کارها چه خواهد بود,دست از خونخواری بکش,وگرنه از خون سیرابت میکنم,اگرچه میدانم سیراب نمیشوی.اکتفا کن بآنچه داری و بگذار ما هم در مملکت خود سلطنت کنیم,ولی,اگر نخواهی این نصایح مرا بپذیری و راحت نشینی,یعنی خواهی که دست و پنجه با ماساژت ها نرم کنی,بفرما و بیهوده از اتصال دو ساحل رنج مبر.ما بمسافت سه روز از ساحل دور میشویم و تو میتوانی بطرف مملکت ما بگذری.اگر ترجیح دادی,که ما بمملکت تو عبور کنیم,همان کار کن که ما تکلیف میکنیم.))
کوروش با خونسردی کامل و نادیده گرفتن تحدیدهای ملکه,از بزرگان پارسی پرسید,چه باید بکنیم؟
آنان موافق بودند که بهتر است دور شوند تا ماساژت ها باین طرف بگذرند.
کرزوس,پادشاه سابق لیدیه,که جزو ملنزمین کوروش بود,این رأی را نپسندید و گفت که در این صورت اگر شکست بخوریم آنها بممالک ما حمله میکنند.ما باید از رود عبور کنیم و تا جایی که میشود آنها را دور کنیم و شکستشان دهیم.ماساژت ها لذایذ زندگانی پارسی ها را نچشیده اند و ما برای آنان کولات و مشروبات بگذاریم و همین که اینها را ببینند,جنگ را فراموش کرده و بخوردن و آشامیدن می پردازند.
کوروش نظر او را پذیرفت و نامه ای به ملکه ماساژت داد و از او خواست که عقب بنشیند تا کوروش و قشونش بمملکت او بگذرند.
پس از آن کرزوس را با پسر خود کبوجیه به پارس فرستاد و تاکید کرد که او را همیشه محترم بدار.و خود بسمت ماساژت ها رفت.
کوروش در خواب دید که پسر هیستاسب که داریوش نام داشت,دو پر بر شانه دارد که یکی آسیا و دیگری اروپا را پوشانده بود.
وقتی کوروش خواب را برای هیستاسب بازگو کرد,هیستاسب فکر کرد که پسرش قصد مخالفت با کوروش را دارد و چشم به تاج و تخت کوروش دارد,پس فوراَ به پارس بازگشت.
کوروش از رود گذشت و گفته های کرزوس را عملی کرد و تعدادی از ماساژت ها را کشت و بقیه را همراه با رئیسشان که پسر ملکه بود,اسیر کرد.
پسر ملکه همین که از مستی رها شد و بخود آمد,از کوروش طلب کرد که غل و زنجیرش را باز کنند و همین که آزاد شد,خودش را کشت.
ملکه ی خشمگین تمام قوایش را جمع کرد و به کوروش حمله کرد.شرح این جنگ چنین بود:
در ابتدا طرفین از دور شروع به تیر اندازی کردند و بعد,وقتی که تیرهایشان تمام شد,از نزدیک با نیزه و شمشیر جنگ کردند.
هر دو طرف مدت طولانی جنگیدند و کسی پا بفرار نگذاشت,بالاخره ماساژت ها فاتح شدند و تعداد زیادی از سپاه پارس کشته شدند که کوروش هم جزو آنان بود.
ملکه ی ماساژت امر کرد,خیکی را پر از خون آدم کردند,بعد نعش کوروش را یافته,سر او را در خیک انداختند و استهزاء کرده چنین گفت:
((هر چند تو را در جنگ شکست دادم,ولی تو از راه تزویر مصیبتی برای من تهیه کردی و پسرم را از من گرفتی.چنان که گفته بودم تو را از خون خواری سیر می کنم.))
مدت سلطنت کوروش بزرگ 28 سال بود.28 سال با اقتدار کامل بر تمام آسیا حکومت کرد.حکومتی پر از لطف,بطوری که بزرگان تمام حکومت ها برای او هدیه می آوردند و او را دوست می داشتند.
لازم به ذکر است که نام کوروش در تورات هم آمده,و یهودیان هر ساله روزی که کوروش آنها را آزاد کرد را جشن میگیرند و آن روز را روز کوروش نام داده اند.
همانطور که می دانید منشور کوروش,بنیانگذار اولین قانون حقوق بشر است و این افتخاریست برای تمام ایرانیان.
کزنفون که یکی از مورخین یونانی است در مورد کوروش چنان مینویسد:
((او توانست دلهای مردمان و ملل را طوری رو بخود کند,که همه میخواستندجز اراده ی او چیزی بر آنها حکومت نکند))
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالأحد ديسمبر 23, 2007 6:22 am

وصیت نامه کوروش بزرگ

فرزندان من، دوستان من! من اكنون به پايان زندگی نزديك گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشكار دريافته‌ام.
وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپنداريد و كام من اين است كه اين احساس در کردار و رفتار شما نمايانگر باشد، زيرا من به هنگام كودكی، جوانی و پيری بخت‌يار بوده‌ام. هميشه نيروی من افزون گشته است، آن چنان كه هم امروز نيز احساس نمی‌كنم كه از هنگام جوانی ناتوان‌ترم.
من دوستان را به خاطر نيكويی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خويش ديده‌ام.
زادگاه من بخش كوچكی از آسيا بود. من آنرا اكنون سربلند و بلندپايه باز می‌گذارم. اما از آنجا كه از شكست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پيروزی های بزرگ خود ، پا از اعتدال بيرون ننهادم. در اين هنگام كه به سرای ديگر می‌گذرم، شما و ميهنم را خوشبخت می‌بينم و از اين رو می‌خواهم كه آيندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چيزی است شبيه به خواب . در مرگ است كه روح انسان به ابديت می پيوندد و چون از قيد و علايق آزاد می گردد به آتيه تسلط پيدا می كند و هميشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنين بود كه من انديشيدم به آنچه كه گفتم عمل كنيد و بدانيد كه من هميشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر اين چنين نبود آنگاه ازخدای بزرگ بترسيد كه در بقای او هيچ ترديدی نيست و پيوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.
بايد آشكارا جانشين خود را اعلام كنم تا پس از من پريشانی و نابسامانی روی ندهد.
من شما هر دو فرزندانم را يكسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم كه آزموده‌تر است كشور را سامان خواهد داد.
فرزندانم! من شما را از كودكی چنان پرورده‌ام كه پيران را آزرم داريد و كوشش كنيد تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند.
تو كمبوجيه، مپندار كه عصای زرين پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان يک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند.
همواره حامی كيش يزدان پرستی باش، اما هيچ قومی را مجبور نكن كه از كيش تو پيروی نمايد و پيوسته و هميشه به خاطر داشته باش كه هر كسی بايد آزاد باشد تا از هر كيشی كه ميل دارد پيروی كند .
هر كس بايد برای خويشتن دوستان يك دل فراهم آورد و اين دوستان را جز به نيكوكاری به دست نتوان آورد.
از كژی و ناروايی بترسيد .اگر اعمال شما پاك و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد يافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا داريد و در اجرای عدالت تسامح ورزيد ، ديری نمی انجامد كه ارزش شما در نظر ديگران از بين خواهد رفت و خوار و ذليل و زبون خواهيد شد . من عمر خود را در ياری به مردم سپری كردم . نيكی به ديگران در من خوشدلی و آسايش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برايم لذت بخش تر بود.
به نام خدا و نياکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهيد مرا شاد كنيد نسبت به يكديگر آزرم بداريد.
پيكر بی‌جان مرا هنگامی كه ديگر در اين گيتی نيستم در ميان سيم و زر مگذاريد و هر چه زودتر آن را به خاك باز دهيد. چه بهتر از اين كه انسان به خاك كه اين‌همه چيزهای نغز و زيبا می‌پرورد آميخته گردد.
من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اكنون نيز شادمان خواهم بود كه با خاكی كه به مردمان نعمت می‌بخشد آميخته گردم.
هم‌اكنون درمی يابم که جان از پيكرم می‌گسلد ... اگر از ميان شما كسی می‌خواهد دست مرا بگيرد يا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزديك شود و هنگامی كه روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم كه پيكرم را كسی نبيند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را موميای نكنيد و در طلا و زيور آلات و يا امثال آن نپوشانيد . زودتر آنرا در آغوش خاك پاك ايران قرار دهيد تا ذره ذره های بدنم خاك ايران را تشكيل دهد . چه افتخاری برای انسان بالاتراز اينكه بدنش در خاكی مثل ايران دفن شود.
از همه پارسيان و هم‌ پيمانان بخواهيد تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اينكه ديگر از هيچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گويند.
به واپسين پند من گوش فرا داريد. اگر می‌خواهيد دشمنان خود را تنبيه كنيد، به دوستان خود نيكی كنيد.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالخميس يناير 10, 2008 6:48 am

کبوجیه


کبوجیه,پسر کوروش بود که بعد از فوت پدرش کوروش,بر تخت پادشاهی نشست.
کبوجیه برادری داشت به نام بردیا که مردم او را خیلی دوست داشتند.و از این جهت کبوجیه به او حسودی میکرد.
روزی بردیا مغی را که سپنت دات نام داشت,بخاطر تقصیری امر کرد او را شلاق بزنند.این مغ کینه برداشته و نزد کبوجیه رفت و گفت برادرت سوء قصد نسبت به تو دارد,اگر میخواهی بدانی,او را به دربار احضار کن و خواهی دید که نیاید.
کبوجیه,بردیا را احضار کرد و او در رفتن عجله نکرد,پس از احضار دوم هم نرفت و پس از احضار سوم روانه گشت.
کبوجیه در صدد کشتن او بر آمد.مادرش متوجه شد و مانع این کار شد.ولی کبوجیه همواره در صدد بود که مانع را برطرف,و نقشه اش را اجرا کند.
در این احوال سپنت دات بکمک او آمد,و چون شباهت زیادی به بردیا داشت گفت که بگو جهت تقصیری مرا بکشند,که بجای من بردیا را بکشیم.
کبوجیه چنین کرد,بردیا را گرفت و در محبس کرد و بعد چنان خون گاو نر به او دادند تا مرد.
پس از آن سپنت دات لباس بردیا را پوشید و در ملاء عام حاضر شد.
نه درباریان از این قضیه مطلع شدند و نه مادرش,فقط سه نفر از محارم نزدیک شاه مطلع بودند.
پس از آن,سپنت دات را به حکومت باختر و پارت,بجای بردیا فرستاد و مردم هم نفهمیدند.
پنج سال از این اشتباه گذشت,تا شخصی بحکم سپنت دات مجازات شد و گریخته,نزد مادر کبوجیه آمد و سر را فاش کرد(گفته نشده که از کجا فهمیده)
مادر کبوجیه از وی خواست تا سپنت دات را به وی تسلیم کند.
کبوجیه امتناع ورزید,مادرش علناَ او را نفرین کرده,زهر خورد و مرد.
او از نفرین مادر,سخت در تأثر و تحوش شد و خواست اثر آن را بگرداند.کارهای زیادی کرد که بدتر او را مأیوس کرد.
چندی بعد رکسانه,زن کبوجیه طفلی زائید که سر نداشت.و پیشگوها گفتند که تو پسری نخواهی داشت که جانشین تو شود.
روزی کبوجیه مادرش را در بیداری دید و مادرش به او گفت: ((زود باشد,که بجزای عمل خود برسی.))
در آن زمان شاه در بابل بود,روزی چوبی را قطع میکرد و در این حال زخمی شد,که بعد از یازده روز رنج و تعب شدید,درگذشت.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالخميس يناير 10, 2008 6:51 am

لشکر کشی کمبوجیه به مصر

درابتدا باید گفت که برخی از محققان معتقد هستند که کوروش اصلا به فکر حمله به مصر نیافتاد ، چون حدود مرزهای ایران بسیار وسیع بود و کوروش نیازی به کشور گشایی بیشتر نداشته است. حدود مرزهای ایران ازطرف غرب شامل بحر الجزایر (دریای اژه) و دریای مدیترانه –از طرف شرق تا حدود رود سند- از سمت شمال به دریای سیاه ، کوه های قفقاز ، دریای مازندران و رود سیحون و از سمت جنوب به خلیج فارس و دریای عمان می رسیده است. برخی دیگر از تاریخ نگاران می گویند که کوروش به فکر حمله به مصر افتاد ولی رسیدگی به کارهای شمال شرق و شرق ایران این فرصت را به او نداد که به مصر حمله کند. با تمام این احوال کمبوجیه از روزی که به حکومت رسید نقشه تسخیر مصر را در سر می پروراند.
هرودوت به نقل از مصری ها در کتاب تاریخ خود نوشته است که کمبوجیه سفیری را به مصر می فرستد و دختر آمازیس ، فرعون مصر را خواستگاری می کند. این اقدام کمبوجیه بر اثر تحریک یک چشم پزشک (کحال) مصری مقیم دربار ایران بوده است. چون کوروش وقتی از آمازیس پادشاه مصر خواست که بهترین چشم پزشک مصر را انتخاب کند و به پارس بفرستد ، او این شخص را انتخاب می کند. او را از زن و فرزندانش جدا می کند و به پارس می فرستد. از این نظر این چشم پزشک سخت از آمازیس می رنجد و از کمبوجیه می خواهد که دختر آمازیس را خواستگاری کند. بر اثر این تقاضا ، فرعون مصر تصمیم می گیرد به جای دختر خودش ، دختر پادشاه سابق مصر را نزد کمبوجیه بفرستد. مدتی کمبوجیه در اشتباه بود تا اینکه دختر راز خود را فاش می کند و به کمبوجیه می گوید که من دختر «آپری یس» هستم. به همین دلیل کمبوجیه بسیار ناراحت می شود و تصمیم می گیرد که به مصر حمله کند. ولی به نظر نمی رسد این گفته مصریها صحت داشته باشد، چون حمله کمبوجیه به مصر بر اثر میل به جهانگیری بوده است. از آنجایی که تاریخ نشان می دهد ، وقتی ملتی به فکر گسترش قلمرو و متصرفاتش بود ، هر پادشاهی که به تخت سلطنت می نشیند آن راه را ادامه میدهد تا به متصرفات موروثی مقداری افزوده شود و ازنظر شهرت از نیاکان خود عقب نماند.

...هرودوت در مورد شروع سفر جنگی کمبوجیه به مصر می نویسد "شخصی بنام فانس از آمازیس فرعون مصر بسیار رنجیده می شود و از مصر می گریزد. او خود را به پارس می رساند و اوضاع مصر را برای شاه بیان می کند. او به کمبوجیه توصیه میکند از راه خشکی وارد مصر شود ، به این منظور کمبوجیه سفیری را نزد پادشاه عرب در عربستان می فرستد و از او اجازه می خواهد که از کشورش عبور نماید. پادشاه عرب هم موافقت می کند و آب انبارهایی را در صحرای عربستان و شبه جزیره سینا (عربستان سنگی عهد قدیم) برای استفاده سپاهیان کمبوجیه می سازد.
آمازیس فرعون مصر از شنیدن خبر لشکرکشی کمبوجیه بسیار نگران می شود. چون او در موقع لزوم هیچ کمکی به لیدیه و بابل نکرده بود حالا که این خبر را شنیده بود ، فکر می کرد ، کمبوجیه با داشتن نیروی دریایی قوی که از فنیقنی ها و یونانی های آسیای صغیر تشکیل داده بود ، از راه دریا به مصر حمله خواهد کرد. بنابراین با جزایر یونان و قبرس که تابع دولت ایران نبودند وارد مذاکره شد تا کشتی های خود را به کمک نیروی دریایی مصر بفرستند. از خوش شانسی کمبوجیه آمازیس که شخصی مدیر و فعال بود درمیگذرد و پسامتیک (فستمیخ) سوم جانشین او می شود. این پادشاه آدمی نبود که بتواند مصر را از دست دشمنی نیرومند مانند کمبوجیه نجات دهد."
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالخميس يناير 10, 2008 6:55 am

داریوش بزرگ


داریوش بزرگ (داریوش اول) (۵۴۹-۴۸۶ ق. م.) نام و نسب: اسم این شاه در کتیبه‌های هخامنشی داری ووش یا دارای واوش، بزبان بابلی دریاووش و در کتیبه‌های مصریان بزبان مصری آن تریوش و یا تاریوش. و مورخین یونانی: داریس. در تورات: داریوش و دَریاوِش. مورخین رومی، داریوس و در پهلوی: داریو و در کتب مورخین اسلامی بصورت‌های داریوش و داریوس نوشته‌اند.

سومین پادشاه هخامنشی (سلطنت از ۵۲۱ تا ۴۸۶ ق. م.). فرزند ویشتاسپ (گشتاسب)بود. ویشتاسپ فرزند ارشام و ارشام پسر آریارمنا بود. خود آریارمنا با فاصلهء پنج نسل به هخامنش میرسید. بنابراین داریوش اول خلف هشتم هخامنش است. ویشتاسپ پدر او در زمان کورش ساتراپ (والی) پارس بود. داریوش در آغاز پادشاهی با مشکلات بسیاری روبرو شد. غیبت کمبوجیه از ایران چهار سال طول کشیده بود.گئومات مغ هفت ماه خود را به عنوان بردیا برادر کمبوجیه بر تخت مستقر ساخته و بی‌نظمی و هرج و مرج را در کشور توسعه داده بود. در نقاط دیگر کشور هم کسان دیگر بدعوی اینکه از دودمان شاهان پیشین هستند لوای استقلال برافراشته بودند. شرحی که از زبان داریوش در کتیبه‌های بیستون کرمانشاه از این وقایع آمده بسیار جالب است. این کتیبه‌ها یکی بزرگ و دیگری کوچک و بر کوه بیستون که سر راه کرمانشاه به همدان و در فاصلهء شش‌فرسنگی شهرستان کرمانشاه است قرار دارد و جای آن در حدود ۳۰ متر از زمین بالاتر است. شرح این شورشها از بند ۱۶ ستون اول کتیبه آغاز میشود و وقایعی که ذکر می‌کند بدین قرار است:

کشتن گئومات (بردیای دروغین) بدست داریوش.
شورش اترین در خوزستان که خود را شاه خوزستان نامید و مردم به او گرویدند.
شورش بابل و قیام مردی بنام ندی تبیرکه خود را بخت النصر خواند و پادشاه بابل گردید.
لشکر فرستادن داریوش به شوش و غلبه بر آترینا و دستگیری و کشتن او.
حمله به بابل و گذشتن ازدجله و شکست دادن بخت‌النصر.
حملات و یاغی‌گری‌های مجدد بخت‌النصر و سرانجام، شکست و دستگیری و کشتن او بفرمان داریوش.
طغیان برخی از ایالات در هنگامی که داریوش در بابل بود از جمله: خوزستان، آشور، مصر، پارت ، مرو، سکائیه و نقاط دیگر.
سرکوبی یاغیان و سرکشان که در این کار بیش از همه جا شورش‌های ماد و ارمنستان و شورش خراسان (پارت) که پدر داریوش یعنی ویشتاسب، فرمانروای آن بود وقت داریوش را گرفت و سرانجام همه بکام او پایان یافت.
داریوش این پیروزی‌ها را در همه جا نتیجهء لطف اهورامزدا میداند، میگوید:

«هرچه کردم بهرگونه، به اراده اهورامزدا بود. از زمانیکه شاه شدم، نوزده جنگ کردم. به اراده اهورامزدا لشکرشان را درهم شکستم و ۹ شاه را گرفتم... ممالکی که شوریدند دروغ آنها را شوراند. زیرا به مردم دروغ گفتند. پس از آن اهورامزدا این کسان را بدست من داد و با آنها چنانکه میخواستم رفتار کردم. ای آنکه پس از این شاه خواهی بود با تمام قوا از دروغ بپرهیز. اگر فکر کنی: چه کنم تا مملکت من سالم بماند، دروغگو را نابود کن...».

در کتیبهء بیستون داریوش از سکاها و جنگی که با آنها کرده یادآوری نموده است، اما این قسمت از کتیبه آسیب فراوان دیده و درست خوانده نمیشود. مطابق نوشتهء هرودوت (در کتاب سوم او) در زمان داریوش در آسیای صغیر نیز زمینهء شورش فراهم شد به این معنی که اریتیس نامی که از زمان کورش ساتراپ (والی) سارد بود بیهوده با پولی کرات صاحب جزیرهء سامس درافتاد و او را بفریب و خدعه به سارد دعوت کرد و بقتل رساند. داریوش گروهی از پارسیان را برگماشت تا حکم پنهانی کشتن اری‌تس را به سارد بردند و حکم در حضور خود او خوانده شد و پارسیان که بفرمان داریوش بسیار احترام میگذاشتند همانجا شمشیرها را برهنه کردند و او را کشتند و به این ترتیب داریوش خطایی را که میتوانست زمینه شورش گردد جبران کرد. طبیبی بنام دمو کدس که در دستگاه اری‌تس بود و به اسارت بزندان داریوش افتاده بود، هنگامی که زخم پستان آتوسا دختر کوروش و زن داریوش را درمان میکرد او را واداشت که داریوش را به لشکرکشی بسرزمین یونان ترغیب کند. باید خاطرنشان ساخت که این پزشک، یونانی بود و داریوش او را از بازگشت بوطن محروم کرده بود. دموک دس بملکه گفته بود که خود او را بعنوان راهنمای فتح یونان به داریوش معرفی کند و بگوید که شاه با داشتن چنین راهنمایی بخوبی میتواند بر یونان چیره شود. این طبیب یونانی خود را بهمراه هیأتی از پارسیان به روم و یونان رساند و در آنجا بخلاف میل داریوش، در شهر کرتن که میهن اصلی او بود ماند و دیگر به ایران نیامد و هیأت پارسی که برای آشنا شدن بوضع یونان و فراهم کردن زمینهء تسخیر آن دیار رفته بود بی‌نتیجه بمیهن بازگشت. در قارهء آفریقا هم، در زمان داریوش اغتشاش و شورشهایی پدید آمد. لازم است گفته شود که در آن روزگار مصر،لیبی و قسمتهایی دیگر از خاک آفریقای شمالی و شرقی مطیع شاهنشاهی ایران بود و شخصی بنام آریاند از جانب داریوش فرمانروای آنجا بود و چون بداریوش خبر رسید که آریاند زمزمهء خودمختاری آغاز کرده و بنام خویش سکهء نقرهء کامل‌عیار زده است شاهنشاه به مصر رفت و او را از میان برداشت و سپس بمعابد مصر رفت و ضمن احترام فراوان به مجسمه‌های ارباب انواع مصری، کاهن بزرگ سائیس را به تعمیر معابد گماشت. و سپس ترتیب آبیاری با کاریز را در مصر رایج ساخت. این خدمات او را در نظر مصریان چنان ارجمند ساخت که گفتند: او یکی از فراعنهء بزرگ ماست. داریوش پس از فرونشاندن شورشهای داخلی و سرکوبی یاغیان، تشکیلات کشوری و اداری منظمی بوجود آورد که براساس آن تمام کشورها و ایالات تابع شاهنشاهی او بتوانند با یکدیگر و با مرکز شاهنشاهی مربوط و از نظر سازمان اداری هماهنگ باشند.

لشکرکشی داریوش به اروپا : در ازمنهء مختلف تاریخی قبایل سکاها در نقاط مختلف سرزمین وسیعی که از ترکستان روس تا کنارهء دانوب، در مرکز اروپا امتداد داشت مسکن داشتند. این قوم را بسیاری از تاریخ‌نویسان آریایی دانسته‌اند و گروهی گفته‌اند که در میان آنها از نژاد زرد نیز بوده است. از نظر مذهب معتقد به ارباب انواع بودند و هیکل‌ها و معبدهایی برای الهه‌های خود میساختند. عادت آنها بر این بود که نخستین دشمنی را که می‌کشتند خونش را میخوردند و سرهای کشتگان را برای شاه خود میبردند. در تیراندازی ماهر بودند. دامپروری در میان آنها رواج داشت. بطور کلی از نظر تمدن در مرحلهء بسیار پستی بوده‌اند. هرودت در شرح حمله داریوش به سکائیه بحث مبسوطی نوشته است که بی‌تردید آمیخته با داستان‌سرایی و افسانه است و آنچه از گفته‌های او درست مینماید این است که سکاها از جنگ با او احتراز کردند و بداخل سرزمین خود عقب نشستند و چون بیابان وسیع در پیش پای آنها بود، آنقدر داریوش را بدنبال خود کشیدند که او از ترس قحطی آذوقه تصمیم گرفت به ایران برگردد. اما با اینکه در این حمله پیروزی شاهانه‌ای بدست نیاورد سکاها را برای همیشه از حمله به ایران و ایجاد زحمت برای مردم شمال این آب و خاک منصرف ساخت. از جنگهای دیگر داریوش که در تاریخ ذکری از آن آمده یکی تسخیرتراکیه و مقدونیه در زمان اسکندر اول پسرآمین تاس است. دربارهء این جنگ نیز هرودوت به داستان‌پردازی گراییده و بدان شاخ و برگ داده است. پس از این سالیانی جزایر بسیاری از قسمتهای یونانی‌نشین مدیترانه در تصرف پارسیها بود.

تسخیر هند : طغیان روح جهانگشایی داریوش او را متوجه پنجاب و سند کرد. در سال ۵۱۲ ق. م. ایرانیان از رود سند گذشتند و قسمتی از سرزمین هند را گرفتند داریوش فرمان داد تا کشتی‌هایی بسازند و از طریق دریای عمان به پنجاب و سند بروند. این دو نقطهء زرخیز و پرثروت برای ایران آنروز بسیار مهم بود. این چیرگی پارسیان در تاریخ هند مبدأ دوران تازه‌ای گردید و سرنوشت هند را دگرگون ساخت.

شورش‌های تازه: در زمان هخامنشیان دولت ایران در ادارهء مستعمرات خود این سیاست را برگزیده بود که: در هر ایالت یا کشور تسخیر شده شخصی را از اهالی آنجا به حکومت میگماشت و این شخص با اینکه اهل آن دیار بود چون گماشتهء پادشاه ایران بود هم میهنانش از او سرمی‌تافتند و او را «تیران» (جبار) میخواندند. وجود این جباران در مستعمرات یونانی همواره طغیان‌هایی بوجود می‌آورد و گاهی اوقات حس جهانگشایی والیان ایرانی آسیای صغیر، بدون اینکه شاهنشاه ایران اراده کند، اندیشهء تسخیر یونان را تقویت میکرد و آنها خودسرانه امر و نهی میکردند و این خودسری‌ها ناچار به شورشهای مستعمرات یونانی آسیای صغیر و جنگ داریوش با یونان منجر می‌گردید. اما داریوش با وجود تجهیزات بسیار در جنگ آتن نتوانست پیروزی قابل توجهی بدست آورد و چندین برابر آتنی‌ها کشته داد و بخصوص در جنگ ماراتن نیروی ایران تلفات زیادی داشت و این شکست ظاهراً نتیجهء این بوده است که داریوش برای قوای دشمن اهمیت و ارزش زیادی قائل نبود. اما پس از این شکست و از دست دادن سربازان و قسمتی از کشتیهای جنگی داریوش متوجه شد که برای جنگ دیگر تدارک بیشتر لازم است و بخصوص سربازان ایرانی علاوه بر مهارت در تیراندازی باید جنگ تن بتن بیاموزند. در خلال این تدارک و گردآوری سپاهیان زبردست و جنگجویان برجسته، در مصر شورشی برپا شد. باید یادآوری کرد که خاک مصر از زمان کمبوجیه مطیع ایران شده بود. اما از آنجا که مصر یکی از مراکز تمدنهای دیرین مشرق بود و خود را همپایهء ایران و یونان میدانست تسلط ایرانیان را بر خود سزاوار نمیدید و از سوی دیگر چون یونانیها بتحریک و اغوای مصریان میپرداختند همواره زمینهء شورش در آن سرزمین فراهم بود. داریوش خود را برای سرکوبی مصریان و جنگ با یونان آماده کرد. اما پیش از آغاز سفر جنگی خود میبایست ولیعهد خود را تعیین کند. میان پسران او بر سر این موضوع نزاع درگرفت. چنانکه گفته شد زن دوم داریوش آتو‌سا دختر کورش بود و داریوش از او چهار پسر داشت که بزرگترین آنها خشایارشا بود. اما زن اول داریوش، دختر گبریاس ، نیز سه پسر آورده بود و در میان این هفت فرزند اختلاف هردم بیشتر میشد.پلوتراک و ژوستن این نزاع را بعد از درگذشت داریوش میدانند و بهرحال سرانجام این گفتگوها چنین شد که در اثر نفوذ مادر خشاریاشا و با توجه باینکه او در دوران پادشاهی داریوش تولد یافته و مادرش نیز دختر کورش بزرگ بوده، خشاریاشا به ولیعهدی برگزیده شد. داریوش ولیعهد خود را برگزید و هنگامی که آخرین تدارکات خود را برای جنگ مصر و یونان میدید پس از ۳۶ سال پادشاهی درگذشت. این واقعه در سال ۴۸۶ ق. م. بوده است. آرامگاه داریوش اول در فاصله چهارهزار و پانصد متری تخت جمشید ، درنقش رستم است. داریوش مردی خردمند و با اراده و در بیشتر موارد ملایم و با ملل مغلوب مهربان بود مورخان همگی برآنند که اگر او پس از کمبوجیه بر تخت نمی‌نشست شاهنشاهی هخامنشی دوام نمی‌یافت و چنان وسعت و قدرتی پیدا نمیکرد. در زمان او حدود متصرفات شاهنشاهی ایران از یک سو به چین و از سوی دیگر به قلب اروپا و آفریقا میرسید.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالخميس يناير 10, 2008 6:57 am

داستانی از عظمت داریوش بزرگ

بنابه داستان عبدالعظیم رضایی در کتاب تاریخ ده هزار ساله ایران داریوش در تسخیر کارتاژ که شکست خورده و مردم آن آماده پذیرش شرایط داریوش بودند، ‌به‌جای باجگیری یا تاراج شهر دستور داد که نخست خوردن گوشت سگ میان آنان بازداشته شود و دوم مردم شهر دیگر نباید برای بت خود نوزاد قربانی کنند.( بت آنان گونه‌ای ساخته شده بود که دست‌هایش به گونه افقی رو به جلو دراز شده بود و مردم نوزادی را بر ساعدهای او گذاشته و زیرش آتش روشن می‌کردند تا کباب شود.) دستور داریوش به یک مردم مغلوب در عصری که بیشتر پادشاهان ملل شکست خورده را تارومار کرده و تاراج می‌نمودند، از بزرگ‌ترین افتخارات ایرانیان است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالخميس يناير 10, 2008 6:58 am

وصیت نامه داریوش بزرگ هخامنشی

اینک من از دنیا میروم بیست وپنج کشور جزء امپراتوری ایران است. و در تمام این کشور ها پول ایران رواج دارد وایرانیان در آن کشور ها دارای احترام هستند . و مردم کشور ها در ایران نیز دارای احترام هستند.

جانشین من خشایار شا باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد . وراه نگهداری این کشور ها آن است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب وشعائر آنان را محترم بشمارد.اکنون که من از این دنیا می روم تو دوازده کرور در یک زر در خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو میباشد . زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی گویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این زر در خزانه آن است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند ، اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان . مادرت آتوسا برمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن .
ده سال است که من مشغول ساختن انبار های غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبار ها را که از سنگ ساخته می شود وبه شکل استوانه هست در مصر آموختم و چون انبار ها پیوسته تخلیه می شود حشرات در آن بوجود نمی آیند و غله در این انبار ها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و توباید بعد از من به ساختن انبار های غله ادامه بدهی تا اینکه همواره آذوقه دو و یا سه سال کشور در آن انبار ها موجود باشد . و هر ساله بعد از اینکه غله جدید بدست آمد از غله موجود در انبار ها برای تامین کسری خواروبار از آن استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوغه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود .
هرگز دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی نگمار و برای آنها همان مزیت دوست بودن با تو کافی است . چون اگر دوستان وندیمان خود را به کار های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی .
کانالی که من میخواستم بین شط نیل و دریای سرخ بوجود بیاورم هنوز به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که از آن عبور نکنند .اکنون من سپاهی به طرف مصر فرستادم تا اینکه در این قلمرو ، نظم و امنیت برقرار کند ، ولی فرصت نکردم سپاهی به طرف یونان بفرستم و تو باید این کار را به انجام برسانی . با یک ارتش قدرتمند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند .
توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغ گو و متملق را به خود راه نده ، چون هردوی آنها آفت سلطنت هستند و بدون ترحم دروغ گو را از خود دور نما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن ، و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند ، قانون مالیات وضع کردم که تماس عمال دیوان با مردم را خیلی کم کرده است و اگر این قانون را حفظ کنی عمال حکومت با مردم زیاد تماس نخواهند داشت .
افسران وسربازان ارتش را راضی نگه دار و با آنها بدرفتاری نکن . اگر با آنها بد رفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند . اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها اینطور خواهد بود که دست روی دست می گذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم کنند .
امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده وبگذار اتباع تو بتوانند بخوانند وبنویسند تا اینکه فهم وعقل آنها بیشتر شود وهر چه فهم وعقل آنها بیشتر شود ، تو با اطمینان بیشتری میتوانی سلطنت کنی . همواره حامی کیش یزدان پرستی باش . اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد و از هر کیش که میل دارد پیروی نماید .
بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم . بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که من خود فراهم کرده ام بر من به پیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار . اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هرزمانی که میتوانی وارد قبر بشوی و تابوت سنگی مرا در آنجا ببینی و بفهمی ، که من پدر تو پادشاهی مقتدربودم و بر بیست وپنج کشور سلطنت میکردم ،مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد . زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد ، خواه پادشاه بیست وپنج کشور باشد خواه یک خارکن و هیچ کس در ان جهان باقی نخواهد ماند . اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی ، غرور وخود خواهی برتو غلبه خواهد کرد ، اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی ، بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه دارد تا ینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند .زنهار زنهار ، هرگز هم مدعی وهم قاضی نشو اگر از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی بیطرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد . و رای صادر نماید . زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد .
هرگز از آباد کردن دست برندار . زیرا که اگر از آباد کردن دست برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا این قاعده است که وقتی کشوری آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده وشهر سازی را در درجه اول قرار بده .
عفو وسخاوت را فراموش نکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت پادشاهان عفو است و سخاوت ، ولی عفو باید فقط موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است .

در ضمن می توان گفت داریوش پس از حمورابی دومین قانونگذار است و وی سکه های طلا و نقره جدیدی را در سراسر کشور بنام ( داریکه و پنچوکه ) رایج کرد در ضمن وی تغییراتی در زبان خط و مقیاس های کشور داد و اصرار داشت هر کاری را که انجام می دهد بر روی کوه نوشته شود ( کتیبه های بیستون ) تا کارهایش اینگونه جاودانه باقی بماند درود بی پایان بر او ...
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالسبت يناير 12, 2008 7:46 am

خشایارشا


خَشایارشا از پادشاهان هخامنشی است. پدرش داریوش بزرگ و مادرش آتوسا دختر کوروش بزرگ بود.

نام خشایارشا از دو جزء خشای (شاه) و آرشا (مرد) تشکیل شده و به معنی «شاه مردان» است.

سلطنت خشایارشا
خشایارشا در سن سی و شش سالگی به سلطنت رسید و در آغاز سلطنت شورشی را که در مصر برپا شده بود فرونشاند و بعد به بابل رفت و شورشهای آنجا را نیز سرکوب کرد. در این جنگ قسمت اعظم بابل ویران گشت.

خشایارشا در صدد استفاده از اختلافات داخلی یونانیان نبود و نمی‌خواست به این کشور حمله کند. اما اطرافیان وی از جمله مردونیه داماد داریوش شکست ماراتن را مایه سرشکستگی ایران میدانست و خشایارشا را به انتقام فرامیخواند. یونانیان مقیم دربار ایران نیز که از حکومت این کشور ناراضی بودند از خشایارشا درخواست میکردند که به یونان یورش برد. در آنزمان در یونان حکومت‌های مستقلی با عنوان دولت شهر بر هریک از بلاد این کشور حکمرانی میکرد.


حمله به یونان
سرانجام خشایارشا به قصد حمله به یونان به کاپادوکیه واقع در آسیای صغیر رفت و این شهر را مرکز ستاد فرماندهی خود قرار داد. وی سه سال تمام به تجهیز سپاه مشغول شد و در نهایت سپاه بزرگی که بنا به گفته ههرودوت در آن، 46 گونه نژاد و قوم مختلف حضور داشتند بسیج کرد و در بهار 480 قبل از میلاد به سوی یونان حرکت کرد. عربها، هندی ها،پارسها، مادها، سکاها، فنیقیها، مصری‌ها و حتی ساکنان جزایر خلیج فارس نیز در این لشکرکشی حضور داشتند. البته لازم بذکر است که مورخان یونانی در مورد تعداد افراد قشون ایران در این لشکرکشی راه مبالغه نموده‌اند و گاه تا پنج میلیون نفر نیز ذکر کرده‌اند اما بنا به نوشته سایر مورخان تعداد افراد سپاه خشایارشا پانصدهزار نفر بوده که البته همه آنها سرباز نبوده و بسیاری آشپز و ملوان و ... در این ارتش خدمت مینمودند.


نبرد ترموپیل و تصرف آتن
به ابتکار خشایارشا پلی از قایق بر روی بغاز داردانل ساختند که نیروی زمینی ایران توانست از روی آن عبور کرده و وارد خاک یونان شود. در ابتدا خشایارشاه با پادشاه کارتاژ(Carthage)صلح کرد تا وی یونانیان را همراهی نکند. علاوه بر این، تعداد زیادی از یونانیان به ارتش خشایارشاه پیوستند از جمله مردم منطقه تسالی(Thessaly) اما در همین هنگام طوفانی سهمگین وزید و به کشتی های ایران خسارت وارد کرد. سرانجام در دریای آرتمزیوم(Artemisium) بین کشتی‌های دو سپاه جنگ درگرفت و یونان شکست خوردند. نبرد دیگر در تنگه ترموپیل(Thermopylae) در گرفت که به علت تنگی جا نیروی ایران با مقاومت آتنی ها و اسپارتی‌ها که برای نخستین بار باهم متحد شده بودند مواجه شد. سرانجام یک یونانی به ایرانیان که در آستانه شکست بودند راهی را معرفی کرد که به پشت تنگه می‌رفت. یونانیان با آگاهی از این خیانت گریختند و فقط لئونیداس(Leonidas)(حاکم اسپارت) بهمراه سیصد اسپارتی برجای ماندند و همگی کشته شدند(پاورقی 1). سپاه ایران بعد از این جنگ آتن را به تصرف درآورد و به تلافی سوزاندن آتشکده سارد توسط یونانیان در زمان داریوش، معبد آکروپولیس را به آتش کشیدند.


جنگ در خلیج دریایی سالامیس
پس از آن یونانیان اقدام به مشورت نمودند یکی از بزرگان آتن به نام تمیستوکلس(Themistocles) معتقد بود که در جزیره سالامیس(Salamis) به دفاع بپردازند اما سایر یونانیان میگفتند که باید در تنگه کورینت(Corinth) مقاومت کرد. تمیستوکلس که دید نمیتواند نظر خود را به دیگران بقبولاند نامه‌ای به شاه ایران نوشت و خود را از طرفداران یونان نشان داده گفت که چون آنان قصد فرار دارند وقت آن است که سپاه پارس آنان را یکسره نابود کند. خشایارشا پیغام را راست انگاشته ناوگان مصری تحت فرماندهی ایران جزیره پنسیلوانیا را تسخیر کرد. یونانیان در جزیره سالامیس گیر افتادند و لذا گفتند یا باید در همین جا مقاومت کنیم یا نابود شویم و این همان چیزی بود که تمیستوکلس میخواست.

نیروی دریایی ایران برخلاف کشتی‌های یونانی که آرایش صف را اختیار کرده بودند به دلیل تنگی جا بطور ستونی اقدام به حمله کرد و ناگهان زیر آتش نیروهای دشمن قرار گرفت. جنگ تا شب ادامه داشت و در این جنگ بیش از نیمی از کشتیهای ایران نابود شد و لذا سپاه ایران اقدام به عقب نشینی کرد. یونانیان که ابتدا متوجه پیروزی خود نشده بودند در صبح روز بعد با شگفتی دیدند که از کشتیهای ایرانی خبری نیست! تمیستوکلس بعد از این پیروزی گفت: «حسادت خدایان نخواسته که یک شاه واحد بر آسیا و اروپا حکمرانی کند.»(پاورقی 2)

در همین زمان خشایارشا اخبار بدی از ایران دریافت کرد و لذا اقدام به مشاوره با سرداران خود نمود. نظر مردونیه این بود که خود وی با سیصد هزار سپاهی برای تسخیر کامل یونان در این سرزمین باقی بمانند و خود خشایار شاه به ایران بازگردد. شاه این نظر را پذیرفت ولی در زمان بازگشت تعداد زیادی از اسبان و سپاهیان وی در اثر گرسنگی و بیماری مردند.


نبرد پلاته
از سوی دیگر مردونیه به یونانیان پیشنهاد داد که تبعیت ایران را بپذیرند و گفت که در این صورت در امور داخلی خویش آزادند. اما آنان این پیشنهاد را رد کرده جنگ دوباره در گرفت. مردونیه آتن را باز هم به تسخیر درآورد اما در محل پلاته(Plataea) صدهزار یونانی در مقابل وی صف آرایی کردند. در ابتدا تصور می‌شد که ایرانیان پیروز هستند چراکه نهایت دلاوری را نشان دادند اما این گونه نشد. مردونیه در آغاز جنگ در اثر تیری که به وی اصابت کرد کشته شد و سپاه بی سردار ایرانی نبرد بی حاصلی را آغاز کرد که تنها سه هزار ایرانی از آن جان سالم بدر بردند.

نبرد دیگر، جنگ در دماغه می کیل(Mycale) است: ناوگان ایران که پس از نبرد پلاته در حال بازگشت به میهن بود، در این محل توسط سپاه دشمن منهدم شد.


اين مطلب آخرين بار توسط در السبت يناير 12, 2008 7:55 am ، و در مجموع 1 بار ويرايش شده است.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Sorena
مدیر سایت
مدیر سایت
Sorena


تعداد پستها : 284
Age : 39
Registration date : 2007-12-19

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالسبت يناير 12, 2008 7:52 am

حمله یونان به مستملکات ایران
پس از عقب نشینی ایرانیان، یونانیان به پادگان پارس واقع در یونان حمله کرده و آنجا را تصرف نمودند. چندین سال بعد نیز به مستملکات ایران یورش برده و برخی از جزایر غرب آسیای صغیر نظیر قبرس را به تصرف درآوردند.


علل شکست سپاه ایران
بنابر نوشته مورخان علل شکست ایران در تسخیر یونان به این شرح است:

زیادی شمار نفرات که تامین آذوقه و هدایت ارتش را مشکل میساخت.
نامناسب بودن اسلحه‌های ایرانیان در برابر یونانیان سنگین اسلحه(به غیر از هنگ جاویدان باقی سپاه ایران از سلاح‌های سبک نظیر تبر (!) استفاده میکردند.)
عدم آشنایی ایرانیان به موقعیت جغرافیایی یونان
اغفال شدن ارتش ایران در سالامیس
بازگشت ناگهانی خشایارشا
ناهمواری جلگه‌های یونانی و عدم عادت ایرانیان به جنگ در این سرزمینها که نیروهای دریایی و زمینی را از حمایت یکدیگر محروم میکرد.
مهمترین علت شکست ایران در این نبرد روحیه عالی یونانیان بود. چرا که آنان مردمانی استقلال طلب بودند و حاضر نبودند که تبعیت ایران را بپذیرند.

داستان استر و مردخای
این داستان که به اشاره تورات در زمان خشایارشاه رخ داده مربوط به دختری یهودی است به نام استر(Esther) به معنی ستاره) که همسرشاه و ملکه دربار بود. اما سعایتی که وزیر خشایارشاه از پسرعموی این دختر به نام مردخای(Mordecai) نزد شاه بعمل آورد (کینه این وزیر به دلیل تعظیم نکردن مردخای در مقابل وی بوده است!) سبب دستور قتل عام یهودیان ایران از سوی خشایارشاه شد اما استر و مردخای با اثبات بی گناهی خویش موجب شدند که شاه دستور قتل وزیر خود و خانواده او را بدهد. در مورد صحت این داستان بین مورخان قدیم و جدید اختلاف نظر وجود دارد.


درباره خشایارشا
خشایارشا مردی عیاش بوده و تحت تاثیر زنان و خواجه سرایان قرار می‌گرفته، اما صفاتی عالی نیز داشته بطوریکه یونانیان بزرگ منشی او را ستوده اند. مشهور است که اسکندر وقتی که تخت جمشید را به آتش کشید، مجسمه خشایارشا به روی زمین افتاد و اسکندر گفت: آیا باید بخاطر روح عالی و صفات نیکویت تو را از روی زمین بردارم یا بگذارم که روی زمین بمانی تا بخاطر تاخت و تازت به یونان مجازات شوی؟

خشایارشاه در تخت جمشید که بدستور پدرش داریوش ساخته شده بود قصرهای دیگری بنا کرد که بر عظمت و شکوه این اثر باستانی افزود. همین طور کتیبه هایی در کوه الوند و نیز در ارمنستان از خود به جای گذاشت.

این پادشاه پس از بیست سال سلطنت (485 تا 465 پیش از میلاد)توسط یک خواجه به نام میترادات (مهرداد) به قتل رسید.


پانویس
1 - اسپارتی ها بنا بر قوانین لیکورگ فرار کردن از میدان جنگ را ننگ بزرگی میدانستند و مجازات آن اعدام بود، حتی وقتی جوانان این سرزمین به نبرد می‌‌رفتند مادرانشان به آنها میگفتند:«پسرم! بر سپر یا با سپر» یعنی یا کشته شو تا جسدت را بر روی سپرها بیاورند و یا پیروز شو و با سپر برگرد. لذا در فرار یونانی ها از تنگه ترموپیل اسپارتی ها برجای ماندند و پس از کشته شدنشان یونانی ها بر مزار این سیصد تن نوشتند: ای رهگذر به اسپارت بگو ما در اینجا خوابیده ایم تا به قوانین کشور خود وفادار باشیم.»

2 - تمیستوکلس، سالها بعد مورد نفرت آتنی ها قرار گرفته و به دربار اردشیر دراز دست جانشین خشایارشاه، پناه آورد که مورد مهروزی شاه قرار گرفت و حتی از طرف وی به حکومت شهری در آسیای صغیر منسوب شد و تا پایان عمر در تبعیت ایران باقی بود.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
https://persian.forum.st
Bita
کاربر غیرفعال
کاربر غیرفعال



تعداد پستها : 6
Age : 37
Registration date : 2008-01-14

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالثلاثاء يناير 22, 2008 5:47 am

وااااای
سورنای عزیز واقعاَ ازت ممنونم
من عاشق تاریخم
مخصوصاَ پارس
مرسی ادامه بده لطفاَ
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
Fartash-Sorena
کاربر غیرفعال
کاربر غیرفعال
Fartash-Sorena


تعداد پستها : 5
Age : 37
Registration date : 2007-12-21

پارسي ها Empty
پستعنوان: رد: پارسي ها   پارسي ها Icon_minitimeالإثنين يناير 28, 2008 1:55 am

DASTET DARD NAKONE SORENA BA IN MATALEB JALEBAT HARCHI BISHTAR MINEVISI BISHTAR MIFAHMIM KE CHI BOODIMO CHI SHODIM.
بازگشت به بالاي صفحه اذهب الى الأسفل
 
پارسي ها
بازگشت به بالاي صفحه 
صفحه 1 از 1

صلاحيات هذا المنتدى:شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد
 :: تاریخ و ادبیات :: تاریخ و تمدن-
پرش به: