به بهانه ی انتشاره البوم ترنج در ایران: صبحانه , سیگارو چائی
محسن نامجو تا زمانی که در ایران بود، خود را به آب و آتش زد تا آلبومی از آهنگهایش را با مجوز وزارت ارشاد منتشر کند. اما تمام دویدنهایش ثمر نداد. مطبوعات غیردولتی ایران، علت کوچ این ستارهی جنجالی به اروپا را نتیجهی «سختگیری»های ارشاد دانستند. «ترنج» ابتدا قرار بود توسط شرکت «آوای باربد» منتشر شود، اما ارشاد فعالیت این شرکت را به مدت ششماه به تعلیق انداخت.
محسن نامجو آن موقع، نه تنها به لغو یا تعویق انتشار آلبوماش اعتراض نکرد، بلکه در حمایت از ارشاد سنگ تمام گذاشت. او تعویق کسبِ مجوز «ترنج» را بیربط با ارشاد دانست و گفت: «آدم کلاشی بهعنوان دلال کسب مجوز در پی کلاهبرداری بود که متعاقب آن «ترنج» از انتشار بازماند.»
حال با گذشت چند هفته از «کوچ موقت» و یا «کوچ قطعی» او، این آلبوم البته با حمایت مدیر قدرتمند روابط مرکز موسیقی حوزه هنری انتشار یافته است. پیشترها نیز نامجو با حوزه هنری رفتوآمد داشت و در کنسرت شبهای طنز تالار اندیشه، گویا ستارهی آن شبها بود. مدیر این مرکز حتی گفته است: «پس از ماه رمضان و بازگشت محسن نامجو به ایران، کنسرتی با حضور او در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار خواهد شد.»
حال حدود یک هفته از انتشار آلبوم «ترنج» میگذرد. بنا به گزارش چند نشریه در ایران، استقبال علاقمندانِ نامجو از این آلبوم بسیار قابل توجه و فروش آن بنا به گفتهی مدیران فروشگاههای موسیقی فوقالعاده است. مدیر برنامههای نامجو هم گفته است که آلبوم مجوزدار «ترنج» متفاوت است با آن چه مردم پیش از این شنیدهاند. چون نامجو تمام قطعات را مجدداً ضبط کرده و حتی تنظیم برخی از قطعات را هم تغییر داده است.
به نظر میرسد، در پی کوچ نامجو و انتشار آلبوم «ترنج» سوژهی داغ «محسن نامجو» در مطبوعات ایران رو به سردی میرود. اما پدیدهی نامجو، بیتردید بعد از این نیز، پرسشِ پاسخنیافتهی حوزهی موسیقی در ایران خواهد بود. این پرسش هنوز پاسخِ بایسته نیافته است. آن چه دربارهی موسیقی او گفته و یا نوشتهاند، بهرسم معمول در اینجا، عمدتاً ستایشهای بیمایه بوده است و یا شماتتهای بیپایه.
پرسشِ پدیدهی نامجو را باید از وجوه مختلف بررسی کرد. موسیقی او به هر حال خارج از چارچوب موسیقی به شدت محافظهکار و معتاد ایرانی است. انسداد فضای تجربه، چه توسط متولیان رسمی فرهنگ و چه از طریق سنتگرایان متعصب، دستوپای موسیقی را در اینجا، سالهاست که بسته است و از این رو است که تجربهی نامجو، تجربهی عجیب و غریبی بهنظر میآید.
کاری که نامجو امروز میکند، دو سه دهه پیش از این، مثلاً درهمسایگی ما در ترکیه، «احمد کایا» و بسیاری دیگر کردهاند. صدای بُز در موسیقی «کایا» و یا راه یافتنِ «آنتیبیوتیک» «راکی» و «دیازپام» به شعر او، اصلاً غریب نمینمود. و یا از زاریها و نعرههایش که استانبول آن سالها را میسرود، کمتر کسی تعجب میکرد.
در ایران، پرسش نامجو، تنها پرسشِ موسیقی نیست. پرسش، پرسشِ فضاست. محسن نامجو در ایران، در گفتار بسیار نرم بود و ملایم، بهطوری که گاه کفر هوادارانش را در میآورد. اما موسیقی او به هیچ روی شباهت به گفتار و رفتارش در جمع نداشت. موسیقیاش عاصی بود؛ مثل عصیان جمعی جوانان خانهنشینِ شهرهای بزرگ علیه اقتدار ریشسفیدانِ زورگو.
نعرهها و عربدههای او دروغین نیست. اگر او در اشاره به آوازخوانی شهرام ناظری میگوید: «وقتی او (شهرام ناظری) سراغ مولوی میرود، با یک آواز کشدار ریتم را از شعر میگیرد. مولوی را نباید خواند. باید عربده زد.» بیشتر مواجههی جوانان شهر با موسیقی سنتی را بیان میکند و نیز البته درک و دریافت خویش از موسیقی را.
استادان و معتادان موسیقی سنتی ایرانی، به پدیدهی نامجو همچون ادا و اطوارِ سبکسرانهی «مرد بیاساس» مینگریستند. آنان نه شعر تی.اس.الیوت را میشناسند و نه ربط شعر او با آواز ابوعطای نامجو را درمییابند و نیز برمیتابند.
گویا تنها هوشنگ کامکار که زمانی سعی کرده بود، شعر نیما را به موسیقی سنتی تحمیل کند و یا برعکس، با احتیاط در باب آهنگهای نامجو گفته بود: «با مسایل فنی کار ندارم. وقتی با چنین هیجانی میخواند، وقتی کار نو میکند که این همه جوان را جذب کرده، پس کارش جدی و قابل احترام است.» خصلت پرخاشگر موسیقی نامجو در انطباق با متن جامعهی جوان ایرانی، نه ادا است و نه اطوار. اگر ایراد فنی هم داشته باشد، شایستهتر آن است که آن را در ربط با رکود و سطح موسیقی ایران نگریست.
نامجو آنگاه که میخواند: «این که لنگ در هوایی/ صبحونهات شده سیگار و چایی» در واقع حدیث نفس نسل خویش را میخواند. نسلی در تکاپو و عاصی، اما خانهنشین. پر جوش و خروش، اما پرسهزنِ عاطل و در حسرت فضا. خفگی فضای عمومی، این نسل را به زیرزمینها برد و همچنان میبرد. اما تاب آوردن زیرزمین، هر چند که بسیار بکوشی که تاب آوری، آخر سر ولی بیتابات میکند.
«ملاحظات» نامجو در مواجهه با متولیان دولتی فرهنگ، نشان داد که او بسیار کوشید تا بماند و نشد. آهنگهایش نشان داد که او میخواست بغض ترکیدهی جوانان بیپنجرهی شهر باشد؛ ولی آن همه سربهزیریاش و دویدنهای بسیارش برای انتشار آلبومی از ثمرهی سالها رنج و تلاشش، بیحاصل ماند. او حتی تا آنجا رفت که «ارشاد» را پدر نامید و خود را فرزند، و گفت حجب و حیای فرزندی اجازه نمیدهد که فرزند، دفتر یادداشتهایش را نشانِ پدر دهد و البته از کنایهی یادداشتها، اشاره به آهنگهای مثلا «مورددار»ش میکرد و هربار که «مورد»ی پیش آمد و سبب خشم و یا چشمغرّهی ارشادیون شد، او در تأیید تنبیهات ارشاد هیچ کم نگذاشت.
محسن نامجو، آخر سر بار خود بست و برفت و هنوز بار بر زمین ننهاده، در مرور دو موقعیت، یعنی موقعیت بیپنجره و موقعیت پنجرههای گشوده به جهان، دریافت که در آن سوی «بسیار ساده پذیرفته شده است.» رفتار دست به عصای نامجو، در جمع و کردار موسیقایی او، خصلتنمای همنسلان اوست. این دوگانگی در اینجا، گاه به تأسی از ادبیات کلاسیک ایران «ذکاوت و رندی» نامیده شده است و میشود و گاه چنانچه رسم است و معمول، «رعایت مصالح» و گزک بهدست مست زنگی ندادن.
اما این مورد دوم، امروز در ایران سیمای با نقاب جوانان مدرن شهری است. پسِ نقاب چیز دیگری است. باری هر آن کس که دری به روی خویش گشوده یافت، از این دوگانگی ملالآور و بیمار در رفتار گریخت. البته متولیان رسمی فرهنگ خم به ابرو نمیآورند و گاه نیز بسیار شادماناند از این گریختنها.
بعضیها گفتهاند که نامجو از ماهها پیش با «رندی» خاص خویش مقدمات سفرش را میچید. اما آنان، سهم جوانان علاقهمند به موسیقی او را، در تمهید این سفر نادیده میگیرند. این جوانان تهرانی، دانشجویان رشتههای تئاتر و سینما و یا موسیقی بودند که با برگزاری کنسرتهای زیرزمینی و خانگی، امکان مادی سفر او را فراهم آوردند. نامجو وامدار آنهاست و بیتردید است که او برای جوانان شهرهای ایران که به موسیقیاش اُنس میگرفتند، دلتنگی خواهد کرد، و این دلتنگی است که رشتهی اُنس و الفت او را با سرچشمهی صدا و موسیقی، و با فریاد پُردرد جوانان پارک دانشجو و یا سهراه آذری حفظ خواهد کرد.
محسن نامجو در برهوت موسیقی ایرانی، از این روی ستاره شد که جدا از استعداد و رنج و تلاشش برای ارائهی موسیقی متفاوت، وضعیت بحرانی و بیپنجرهی جوانان کلانشهرها را دریافت و آن را نعره زد. محسن نامجو، اگر رشتهی انس و الفت نگسلد، نه «باب دیلن ایران» که میتواند نسخهی ایرانی «احمد کایا» باشد